بدون عنوان
امروز یکشنبه 8/7/91 مامن الان سرکار و دلش واسه دخملش تنگ شده هر چند که خیال مامان از بابت دخترش راحت چون مامان بزرگ به خوبی از دختری مواظبت میکنه اما من یه مادرم و دلم واسه دیدن دخترم پپر میزنه دوست دارم دختر قشنگم بوسسسسسسسسسسسس
نویسنده :
مامان اذین
10:19
عروسی دایی پژمان و خاله فرنوش
روز جمعه 24/6/91 عروسی پسر خاله و دختر خاله مامانم بود خیلی خوش گذشت و من واسه خودم رقصیدم اما اخراش دیگه کلافه و خسته بودم و همس نق میزدم و موقع برگشت به خونه خوابم برد و تا ساعت 5 خوابیدم اما ساعت 5 صبح بیدار شدم و دیگه خوابم نمی برد اما مامان که خسته بود و مهمان داشتیم و تا ساعت 4 صبح بیدار بود به زور منو ساعت 7 خوابوند دیگه خودش نخوابید .مامانی منو ببخش . دایی پژمان و خاله فرنوش جون عروسیتون مبارک بوسسسسسسسسسسسسسسس
نویسنده :
مامان اذین
14:49
بدون عنوان
بدون عنوان
ییلاق سادات
سلام دوستان من برای اولین بار رفتم ییلاق بابام خیلی خوب بود حسابی جوجو دیدم و بازی کردم و تو شالیزار برنج هم رفتم ...
نویسنده :
مامان اذین
14:56
خونه خاله
سلام من ديشب (جمعه 27/5/91)براي اولين بار ديشب خونه خاله زهرا پيش متين و موژان خوابيدم واي خيلي خوش گذشت. ...
نویسنده :
مامان اذین
10:52